زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

سفر به دیار فاطمه معصومه 3

        امروز صبح که از خواب پا شدیم بابایی رفته بود تهران تا به کاراش رسیدگی کنه خاله فخری هم رفته بود اداره ما هم صبحانه خوردیم و با آقا سید حسن رفتیم حرم حضرت معصومه توی راه یه بسته قرار بود ببریم خونه عموی ریحانه و فاطمه بدیم بسته رو دادیم و تا رسیدیم حرم دوباره عموی ریحانه تلفن کرد و گفت ظهری باید بیاین اینجا ما منتظرتونیم که ظهر بعد از نماز رفتیم اداره خاله فخری و همگی با هم رفتیم خونه عموی ریحانه اونجا هم خیلی بهمون خوش گذشت و بعد از اونجا رفتم کمی خرید کردیم و بعد رفتیم خونه خاله فاطمه که اونجا خیلی به زهرا سادات خوش گذشت برای اینکه بچه ها اومده بودن چادر عروس انداخته بودن روی سر زهرا سادات و زهرا ...
29 بهمن 1391

سفر به دیار فاطمه معصومه 1

امروز صبح که از خواب بیدار شدیم با زهرا سادات رفتیم بیرون که برای بچه های اقوام که در شهر قم زندگی میکنند هدیه بگیریم و خیلی زود به خونه اومدیم و تا ظهر تمام وسایلمون رو آماده کردیم و ونتظر شدیم تا اینکه مامانی تلفن کرد و گفت که آماده باشین که ما داریم میاییم دنبالتون و ما هم رفتیم درب خونه و منتظر مامانی اینا شدیم که دایی مصطفی هم همون موقع اومد و حامد و زن دایی مصطفی هم اومدن پایین تا اینکه بابایی اینا اومدن و دایی علی هم اومد و بابای زهرا سادات هم از اداره اوند و با همه خدا حافظی و منتظر خاله زهرا شدیم تا بیاد و با هم به سوی قم حرکت کنیم ساعت 4 بعد از ظهر بود که راه افتادیم و توی راه خدا شکر زهرا سادات اصلا اذیت نکرد و تا اینکه به مسجد اب...
14 بهمن 1391

سفر به دیار فاطمه معصومه 2

امروز صبح زهرا سادات ساعت 8 از خواب بیدار شد و کمکمک همه بیدار شدن صبحانه خوردیم آقایون به حرم رفتن و ماخونه موندیم تا به خاله فخری کمک کنیم برای اینکه ولادت پیامبر (ص)بود و خاله فخری اقوام دیگه رو که قم زندگی میکردن دعوت کرده بود دور هم باشیم زهرا سادات هم با دختر هابازی میکرد تا اینکه مهمونها همه اومده و کلی ما ازدیدنشون خوشحال شدیم و زهرا سادات هدیه هایی رو که برای بچه ها آورده بود بهشون داد و ظهر که همه دور هم نهار خوردیم و زهرا سادات که خیلی خسته بود همون موقع نهار خوابش برد و عصر هم همگی به مسجد مقدس جمکران رفتیم سه شنبه شب بود و ما این توفیق رو پیدا کرده بودیم که این روز به مسجد جمکران بریم شب هم با اصرار بچه ها به شهر بازی رنگین ...
14 بهمن 1391
1